زندگــــــــــی یعنی همیـــــــن لبخـــــــند تو

عشق یعنی یک نفــــر مانند تـــــــــو

آفرین بر عشق تفسیرش تویی

آفرین آسمان ماهش تویی

sajjad

مــــــــا در هیچ سرزمینی زندگی نمیکنیم حتی کره ی زمین..

منزل حقیقی ما قلب کسانی است که

دوستشان داریم و دوستمان دارند...

sajjad

حس بودنت قشنگ تر از دیدن دنیاست..

sajjad

دریا باش که اگر کسی سنگ به رویت پرتاب کرد,

سنگ غرق شود نه اینکه تو متلاطم شوی...

sajjad

یــــــــــــادم باشه

یــــــــــــادت بدم

یــــــــــــاد بگیری

یـــــــــــادت نره

کــــــــــه یاد تو

هــــــــمیشه در یاد منه...

"زندگی یعنی فرناز"

sajjad

شايد تنها كسي نبودم كه دوستت داشتم

اما كسي بودم كه تنها تو را دوست داشتم
 

ميدوني چي بيشتر از همه ادمو داغون ميكنه؟؟؟

اينكه هر كاري توانت هست براش انجام بدي

بعد برگرده بگه

مگه من ازت خواستم؟
 

                                                        گاهی اوقات یکی رو دوست داری......

               اما اینقدر که خودش بی ارزشه ....

                                          نمیتونه باور کنه فرد با ارزشی مث تو دوسش داره.....

واسه همین فک میکنه از سر هرزگی تظاهر به دوست داشتن میکنی.....

                                                          "مثل خودش"...

گاهی ......

نباید ناز کشید .....

نباید آه کشید ......

نباید درد کشید .......

نباید فریاد کشید ......

تنها باید دست کشید و رفت!!!! 

پیری میگفت: اگه میخوای جوان بمونی

دردهای دلتو فقط به کسی بگو که دوسش داری و دوستت داره

خندیدم و گفتم: پس چراتو جوان نموندی؟

پیر لبخندتلخی زد وگفت:

دوستش داشتم

دوستم نداشت...
 

عادت ...

چه طعم تلخی دارد...

وقتی آن را با عشق اشتباه بگیری...! 

خآطـرآتـ خـیلـیــ عجـیـبنـد
گــآهــی اوقـآتــ می خنــــدیـــم

به روزهآیـ کـِـه گریــــه می کـــردیم...

و گآهی گریـــه می کنــیم

به یآد روزهایی کــه می خنـــدیدیم ...! 

 نمی خوام برگ درختت باشم که هر پاییز ازت جداشم,

می خوام ریشه ات باشم تا وقتی که نیستی منم نباشم...

sajjad

غروب بود, آفتابگردان به دنبال خورشید می گشت,

ناگهان ستاره ای چشمک زد,

آفتابگردان با اخم سرش را به زیر انداخت

گل ها هرگز خیانت نمی کنند...!

"""نفس منی"""

sajjad

چیزی که بوسه ات

در من جا گذاشت

خواستن تمام تو

در امتداد نفس هایم بود !
 پرویز صادقی

خدایا دلگیر نشو از من

ولی...

ته نامردیه دنیات 

درد مـــن،

چشمانـــی بـــود کـــه

بـــه مـــن " اشـــک " هدیـــه میـــداد

                     و بـــه دیگـــران " چشمـــک " ..........!
 

پسرا تو چند مورد خیلی جذاب میشن :

وقتی عصبی پشت فرمون نشستن

موقع دعوا سر مسایل ناموسی

وقتی سر آبجیشون زور میگن

وقتی مامانشونو میبوسن

وقتی واسه تک دوس دخترشون خواستگار میاد و دپرس میشن

وقتی بخاطر فوتبال از کار وزندگی میوفتن

وقتی بهش میگی دپرسم میگه غلط کردی بیا بغلم ببینم

وقتی تو بغلش اشک میریزی با دستاش صورتتو میگیره میگه دیونه تو منو داریا ! 

میدونستی اشک گاهی از لبخند با ارزش تره...؟؟

چون لبخند رو به هر کسی می تونی هدیه کنی

اما اشک رو فقط برای کسی میریزی که نمی خوای از دستش بدی...!

"""تمومه لحظه هام تویی"""

sajjad

در زِندِگـﮯ بَـرآﮮِ هَر آَدَمـِ بآ اِحســاسـﮯ ..!

اَز یِـڪ روز ..

از یِـڪ جــآ ..

اَز یِـڪ نَفــَـــر ..

بـہ بـَـعـد…!
دیگَـر هـیچ چیـز مِثـلِــ قَبـل نیستــ ..!

نـہ روزهآ، نـہ رنگ هآ، نـہ خیـآبـآטּ هآ ..

همـہ چیـز مـﮯ شـود:

دِلـــتـــنــ ــگی ... 

قول دآده اґ

گآهے ، هر از گآهے

فآنوωـ یآدت رآ بـے چرآغ و چلچله روشن کنـґ

خیآلت رآحت من ھمآن منـґ

هنوز هـґ در این شبهآے بے خوآب و بے خآطرہ

میآن این کـوچه هآے تآریک پرωـه میزنـґ

امآ بـه هیچ ωـتآره ے دیگرے ωـلآ ґ نخوآهـґ کرد ، خیآلت رآحت ...

دلتَنگــ... کـﮧ میشَویـﮯ دیگَـ ـر انتظـ ـار مَعْــ ـنا ندارَد

یکـ نِگـ ـاه کَمـﮯ نا مهربـ ـان٬

یکـ واژه یِ کَمـﮯدور از انتظـ ـار

یکـلَحظـ ــﮧ فاصـ ـلـﮧ

می شِکند بُغضَـ ـتْ را...

کاش می فهمیدی

برای این که "تنهایم"

تو را نمیخواهم ؛

برعکس ........

برای این که میخواهمت ؛
.
.
.
.
.
تنهایم 

چقدر سخته آدم فقط خودش باشه و دنیای خودش...
چقدر سخته کسی معنی نگاه خستت رو نفهمه...

چقدر سخته به همه لبخند بزنی و توی دلت یه دنیا غم باشه...

چقدر سخته دلت گرفته باشه و یه بغض تو گلوت داشته باشی، اما مجبور باشی بخندی...

چقدر سخته دلتنگ باشی، اما مجبور باشی دلتنگیات رو سرکوب کنی واسه وجود نازنینش...

چقدر سخته وقتی همه میخندن، ناگهان با یه جمله دلت بگیره و آروم آروم تو دلت اشک بریزی و بشکنی...

چقدر سخته دلت هوای تنها نفست رو داشته باشه، اما این موقعیت لعنتی نزاره یه دل سیر درد و دل کنی باهاش...

چقدر سخته موضوعی که دلت رو به آتیش میکشه رو بشنوی و مجبور بشی بالاجبار لبخند بزنی و بگی مهم نیست...

چقدر سخته از بعضیا ناراحت باشی و دلت رنجیده باشه، ولی هیچی نگی و همه چیز رو بریزی تو خودت...

چقدر سخته این همه آدم اطرافت باشن ولی دلت فقط و فقط عشقشو بخواد...

چقدر سخته عاشق یکی باشی در حد مرگ، اما مجبور بشی دوریش رو تحمل کنی...

چقدر سخته که میبینی بهت لبخند میزنن، اما مطمئنی که از تو بدشون میاد...

چقدر سخته هزار تا حرف بشنوی و مجبور باشی نشنیده بگیری...

چقدر سخته حرفای اطرافیانت که مثل نیش تو قلبت فرو میکنن بشنوی و دم نزنی...

چقدر سخته تو جمع دوست و آشنا مجبوری غریب باشی...

چقدر سخته به اندازه بزرگی خود خدا دلت بخواد فریاد بزنی، ولی هیچ جایی نباشه که بشه این کار رو کرد...